این محیط کرم ات عرش صدف!


عرشیان در طلب ات باد به کف!

ما که لب تشنهٔ احسان توایم


کشتی افتاده به توفان توایم

نظر لطف بدین کشتی دار!


به سلامت برسانش به کنار!

خیمهٔ ما به سوی ساحل زن!


صدف هستی ما را بشکن!

پردهٔ ظلمت ما را بگشای!


صفوت گوهر ما را بنمای!

جامی از هستی خود گشته ملول


دارد از فضل تو امید قبول

بر سر خوان عطایش بنشان!


دامن از گرد خطایش بفشان!

بنگر اندوه وی و، شادش کن!


بنده ای پیر شد، آزادش کن!

بینشی ده، که تو را بشناسد


نعمتت را ز بلا بشناسد

کمر خدمت طاعت بخش اش!


افسر عز قناعت بخش اش!